ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمهی شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریهی بیبهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
فسون شدهی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه، غم نیست
مست از تو، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازهی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
هوشنگ ابتهاج
عقلانیت را عاشقان میکشند...
احساسات را دلشکسته گان
و آدمیت را جاهلان
آه...
شاید سالیان بعد
انسانیت را...
در موزه ها
پیدا کنیم...!
پاییز و مهر نشانهی
کوچ ست،
و ایل دلم
سالها در سودای
رسیدن به تو . .
شاید آغوش کالم،
میان پاییز فاصله،
جا خوش کرده،
که هنوز
نرسیده است،
به تــــــــــو
رستا فتاحی
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز می کشد فریاد:
در کنار تو می گذشت، ای کاش!
فریدون مشیری
نهنگی دید مرگش را
ولی دل را به ساحل زد
من از پایان خود آگاهم
اما
دوستت دارم.
محمدحسین عاملی