آنچه مهم است انسان بودن و ساده بودن نیست. آنچه مهم است صادق بودن است؛ با صداقت آن چیزهای دیگر هم حاصل خواهد شد، هم انسان بودن هم ساده بودن.
آلبر کامو
ای عشق تو ما را به کجا میکشی ای عشق!
جز محنت و غم نیستی، اما خوشی ای عشق
این شوری و شیرینی من خود ز لب توست
صد بار مرا میپزی و میچشی ای عشق
چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سر من کشی ای عشق
دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان که نگه میکنمت هر ششی ای عشق
رخساره مردان نگر آراسته خون
هنگامه حسن است چرا خامشی ای عشق
آواز خوشت بوی دل سوخته دارد
پیداست که مرغ چمن آتشی ای عشق
بگذار که چون سایه هنوزت بگدازند
از بوته ایام چه غم؟ بی غشی ای عشق
هوشنگ ابتهاج
نبودنت
که بر سطر ها اکران میشود
تازه میفهمم
کلماتم ایفاگران دردند...
جمله هایم تقلای نبودن دارند
انگار نبودنت مسریست!
بهجا خواهد ماند؛
چایمان ته فنجان
کودکىهامان در کوچهها
بغض سنگین شادمانىها در گلویمان
و معشوقههایمان
در دوردستها
ناظم حکمت
یک روز
آخرین کسی که
تو را میشناخت خواهد مُرد
و خاطرهی تو فراموش خواهد شد
اروین دی یالوم
" حین یقول
العاشق لمعشوقته:
«انی أعبدک»
فإنّه یؤکد [دون أن یدری]
أن الحب دیانة ثانیة... "
وقتی عاشق به معشوق میگوید:
«تو را میپرستم»
[بیآنکه بداند] تصدیق میکند
عشق، دین دوم است...
نزار قبانی
چون وقت نماز، سجده گاهم بغل است
گویند، که دین و مذهبم مبتذل است
بگذار، در آغوش تو مومن بشوم
بوسیدن لبهای تو «خیر العمل» است...
از کنج لبت دلم عسل می خواهد
یک بوسه و بعد از آن بغل می خواهد!
آنقدر به من وعده نده...! حرف نزن!!
اینبار فقط دلم عمل می خواهد!!!
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد!
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد!
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود غزل اختراع شد!
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد!
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
اینگونه بود...! که بغل اختراع شد!
کسی چه می داند
من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حس دنیاست …
جوآن هریس، کفشهای آبنباتی