نبودنت
که بر سطر ها اکران میشود
تازه میفهمم
کلماتم ایفاگران دردند...
جمله هایم تقلای نبودن دارند
انگار نبودنت مسریست!
چون وقت نماز، سجده گاهم بغل است
گویند، که دین و مذهبم مبتذل است
بگذار، در آغوش تو مومن بشوم
بوسیدن لبهای تو «خیر العمل» است...
از کنج لبت دلم عسل می خواهد
یک بوسه و بعد از آن بغل می خواهد!
آنقدر به من وعده نده...! حرف نزن!!
اینبار فقط دلم عمل می خواهد!!!
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد!
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد!
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود غزل اختراع شد!
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد!
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
اینگونه بود...! که بغل اختراع شد!
کسی چه می داند
من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حس دنیاست …
جوآن هریس، کفشهای آبنباتی
نهنگی دید مرگش را
ولی دل را به ساحل زد
من از پایان خود آگاهم
اما
دوستت دارم.
محمدحسین عاملی